1
چراغ پیه سوزش را تمیز می کرد. در آن وضعیت فقط همین یک کار را می توانست انجام دهد. تصمیمش را گرفته بود. این چند ماه دیگر می شد فهمید که ریش های سفیدش از آن انبوه سیاه پیشی گرفته اند. از آخرین هنگامی که مردم جهان را زرد و و کدر می دیدند، سالیانی دراز می گذشت. پیرتر ها هم به راستی فراموش کرده بودند. چه چیز را؟ زمین معجزه آسیایی که میان انبوه بلایا سرگردان می چرخید؟ یا کفرگویی هایی که علیه خدا انجام می شد؟ سری تکان داد. " و مگر الان همان گونه نیست؟" عصایش را هم برداشت و همان جمله ی همیشگی اش را گفت: " چیزی تغییر نکرده، فقط فراموش شده. "
ادامه مطلب
درباره این سایت