همه دارند پشت سرم حرف میزنند، این روزها مردم حیا را خورده اند و آبرو را قی کرده اند! گاهی چشم در چشم من می ایستند و هر چه از دهانشان در می آید و لایق خودشان است حواله ام می کنند. همین چند روز پیش، خانومی با سر و وضعی عجیب وقتی مرا دید، گوشه روسری اش را که بیشتر شبیه شال بود تا روسری، آورد جلوی بینی و دهانش و بلند طوری که من بشنوم گفت: اَه، کثافت!
وای، امشب چقدر سرد شده است! این باران لعنتی هم که بند نمی آید. این روزها که برای یک لقمه نان، گاهی مجبور می شوم از صبح تا شب و از شب تا صبح این در و آن در بزنم، بیشتر یاد حرفهایم پدرم می افتم
ادامه مطلب
درباره این سایت