سوز سرما استخوان‌های آدم را می‌ترکاند. وزش باد سرد بر صورت‌ پیرمرد شلاق می‌زد. کلاه پشمی‌اش را محکم تا روی پیشانی کشید. جلوی سرما را نمی‌گرفت باید کلاه پوستش را سر می‌کرد، خودش پوست گرگی را که در جوانی به گله‌ زده بود را کنده بود و آن وقت داده بود اصلان برایش کلاه بدوزد.می‌خواست همه روستا بفهمند که دست‌خالی سر گرگ را آن‌قدر به سنگ زده تا متلاشی شده است.سرش را برگرداند و گفت: مطمئنم که پشت همین صخره یک غار است. در این سرما تنها در غار می‌تواند دوام بیاورد. مردی که پشت سرش بود آرام به آن که جوان‌تر بود گفت: پیرمرد هوش و حواس درستی ندارد، از وقتی یادم می‌آید هیچ کس از اهالی روستا به این ارتفاع نیامده است.

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

چت آيناز|آيناز چت,چت ايناز|چت روم فروشگاه اینترنتی الیاس وبلاگ مذهبي ونوس رایانه فناوری اطلاعات زیفا منصوره وطنی کنجکاویــ ُسوداد؟ سیستم های اکسس کنترل و قفل های هوشمند پرونت